(و) این جمعه!

جمعه است. جمعه ها را به طور مشخص برای خودم هزینه می‌کنم. مسیرهای طولانیِ دوچرخه‌سواری، قهوه های خاص، صحبت کردن با خود، سینما رفتن (که اگر فیلم درخوری باشد)، خرید کردن (این مورد شاید زیاد مردانه نباشد) و…
به طور معمول برنامه همین است. حداقل از زمانی که سعی کردم فشار کار کردن را کم کنم. حتی در روزهای جنگ هم برنامه همین بود.
این جمعه اما کمی سخت‌گیری به خودم باعث شد به مرز نشخوار فکری برسم. تحلیل اتفاق‌ ها و انتخاب‌ های گذشته، صحبت‌های ناگهانی و بیجا، دوست داشتن های بی ملاحظه، رفتن ها و نرفتن ها، نادیده گرفتن ها و نادیده شدن ها، و….
عمیق‌تر فکر می‌کنم. به دنبال مقصر تمام نشدن ها و نرسیدن های خودم. به هر داستانی که نگاه می‌کنم چیزی جز نبود منابع کافی پیدا نمی‌کنم. انگار تمام رخدادهای عالم بر سر منابع است. تمام جنگ ها. تمام زاد و ولد ها‌. کمپانی‌های بزرگ. عجایب هفت گانه. شهرهای زیبا. همه و همه برای زیاده خواستن و یا کم داشتن چیزهایی به وجود آمده اند و خب ما هم که از این قاعده مستثنی نیستیم.
تمام انتخاب های من (به عنوان یک جوان کمالگرای ایرانی) بر سر همین منابع یا به سرانجام رسیده و یا اساساً شروع نشده. هر بار که به اشتباهاتم نگاه می‌کنم چیزی جز خلا یک مدل خاص از دارایی را نمی‌بینم. پول، زیبایی، فرصت، و از همه مهم تر آزادی. این شدیداً دردناک است. این فرمول از قبل برای انسان نوشته شده و عملا هیچ‌کدام از ما در آن سهمی نداریم.
باقی بقایتان اندک خوانندگان ورنج!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *