روی لبهای حرکت کردن. با همه همراه شدن. مرد را آخ نگفتن. عاشق بودن و عاشقانه رفتار نکردن. شکایتها به ناکجا بردن. به حضور و خلوت افتادن. خیالات را راهی کردن. دل را به دام بلا سپردن یا چیزی شبیه به آن. درد را برای خویش بازگو کردن. نشنیدن. سکوت را به وجود خویش ضمیمه کردن. رفتن. رفتن. رفتن. رسیدن و نرسیدن. بی همگان همه چیز را به سر کردن. از سر به در کردن و باز گذر کردن. به لطایف الحیلی با دنیا مراوده کردن. از دنیا بریدن و باز دل به دنیا سپردن. گشتن و الزاماً نیافتن. بیمار خندههایش شدن و اجباراً درمان پیشه کردن. دچار شدن. به حیله گری روزگار خندیدن. به روزگار خندیدن. به روزگار خویش خندیدن. چارهای نیافتن. بیچارگی پیشه کردن. وجود خویش را در آغوش گرفتن و تا انتها رفتن. ناتمام بودن. تمام کردن.