اگر همینجا تمام شود، راضیام! این جمله را نامجو گفت. با درماندهترین حالتی که از او دیده بودم. حق داشت. حق دارد. میداند و میفهمد که دنیا پشیزی ارزش ندارد. من اما راضیام نه آن رضایتی که نامجو میگوید. راضیام چون با شرافت زیستهام. غم دارم. مستاصل و حیران ام. افسرده و ملول ام. در انزوا فرو رفته ام و با تنهایی همنشینام. ولی باز با همه اینها راضیام. و این رضایت خورده شعفی در من جاری ساخته برای ادامه دادن…
پ. نون یک: کوتاه نویسی عادت من است. چیزی شبیه به توییتر.
پ.نون دو: آهنگ ها همیشه و همیشه حال و هوای من را در روز نوشتن نشان خواهند داد. بیشتر برایتان خواهم گفت که چرا و چگونه اما نقدا از ثانیه بیستم دقیقه نهم این آهنگ را با تمام وجودتان بشنوید