من درد در رگانم

ساعت ۵ صبح است. یک چیزی انگار اجازه نمی‌دهد آسوده بخوابم. ترشحات نابجای هرمون های مردانه یا شلوغی های روز‌های اخیر. نمی‌دانم! تکلیفم نامشخص است. البته که از ابتدای خلقتمان همین بوده. موش‌های آزمایشگاهی بیچاره! گهگاه به انتهای این داستان فکر می‌کنم. به جبر جغرافیایی و نظم نوین جهانی و ایدوئولوژی اسلامی! به خدا و …

و نه از جانب درد که از جانب عقل بود و مرز باریکی همیشه میان این دو پنهان

نگاره اولسالها پیش در دوران دبیرستان همکلاسی داشتم به نام X که الگو و اسوه دیگران شده بود. نمرات و رتبه و تراز درسی‌اش همیشه عالی بود. در کلاس دیگر هم فردی بود به نام Y که رؤیای رتبه کنکور زیر ۱۰ داشت و همینطور هم شد. این روزها پیگیر هردویشان بودم. یکی کانادا و …

یکی تو سرم درنا می‌زنه

امشب برای بار هزارم تنها و تنها به بالای نزدیکترین کوهی که میشناسم رفتم. تنها و خسته از تمامی نشخوارهای فکری این روزها. راستش برای من یکی دوران سختی شده. تصمیمات بزرگ، عشق و دوست داشتن، کار و کار و کار، این معده درد لعنتی، جلسات روانشناسی، جاه طلبی و کمالگرایی و سفری که نمیدونم …

افسونگر او افسانه من

چند روزی هست که مرتبا نامجو گوش می‌دهم و امشب بیشتر. آهنگی که قبلا نادیده گرفته بودم حالا دیوانه وار عاشق‌اش شدم. قشقایی از آلبوم “اوی”. ریتم آهنگ برپایه تکرار چند نت (با هنرمندی سه‌تار نامجو و یک ساز کوبه ای که نمیدانم چیست). شبیه نواهای صوفیان. این نوای صوفیانه را قبلا از زبان استاد …

درخت در تنهایی درخت تره، آدم در تنهایی آدم تر

امروز مصادف شده با تولد عباس کیارستمی. من آنچنان عمیق نمی‌شناسمش و اصلاً دوست ندارم از او شمایلی بزرگتر از یک کارگردان موفق و خوش‌ذوق ببینم. چنان که خودش میگفت روزی به اشتباه کفش های شخص دیگری را پوشیده و اتفاقات پیش آمده از پس آن پیشامد موجب شده به هنر کارگردانی متمایل شود. کاملا …

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

از جمیع حالات، تنها زیستن را دوست دارم و قدیم ترها به تنها زیستن در سفر فکر می‌کردم. چیزی که امروز به نام Van life و Hitch-Hike می‌شناسیم و زندگانی‌ای که امثال محمد تاجران تجربه می‌کنند. این اما سودای من نبوده و نیست. این نتیجه سوداگری من است. منی که محال‌ها در سر می‌پروراندم (قابل …

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

کمال خالق تمنای مخلوق به رسیدن است و کمال مخلوق، خالق شدن بی هیچ تمنایی! و همه ما در تمنای رسیدنیم و در پی کمال اما انتها چیز دیگری را به ما نشان می‌دهد و آن این است که در این دنیا خواسته و خواستار هیچگاه در امتداد ویا حتی در موازات هم نیستند. خالق …

هم بی‌دل و بیمارم هم عاشق و سرمستم

خرداد ۱۴۰۱ است و من برمی‌گردم به ماه ها قبل. مهر‌ماه ۱۴۰۰ . پاییز لعنتی! سرما را حس می‌کنم و موج بیماری. بیماری‌ای که رخنه کرده بود در وجودم و برای دومین‌بار مرا در گرداب افسردگی فرو برد. این‌بار متفاوت بود. کمی افسردگی فصلی بعلاوه تغییرات هورمونی که کرونا ایجاد کرده بود و اندکی از …

امروز چنان مستم کز خویش برون جستم

اگر همینجا تمام شود، راضی­‌ام! این جمله را نامجو گفت. با درمانده­‌ترین حالتی که از او دیده بودم. حق داشت. حق دارد. می­‌داند و می­‌فهمد که دنیا پشیزی ارزش ندارد. من اما راضی­‌ام نه آن رضایتی که نامجو می­‌گوید. راضی­‌ام چون با شرافت زیسته­‌ام. غم دارم. مستاصل و حیران‌ ام. افسرده و ملول ام. در …