سال چهارصد و یکم است. صبح ناشتا ایوانف را باز میکنم و در نقش ها فرو میروم. چرند است. فعلا همه چیز چرند است. برنامه چند ماه آینده ما مردم دویدن است. برای یافتن پاسخی درخور به همه چیزمان. همه چیزمان که بر باد رفته. همه چیزمان که هیچ شده. کمی عقبتر به آینده نگاه دیگری داشتم. برنامه این بود که بسازم. حالا تمام ایده های محیط زیستی، انسانی، خلاقانه و دلربای روی کاغذ را جمع میکنم و در صندوقچه ای نگه میدارم. خب این قطعا یک عقب نشینی استراتژیک است. اینجا هم که همیشه میدان جنگ. حالا کسی غیر خودم نمیداند و نخواهد دانست که من که بودم و که میخواستم بشوم. حالا کسی غیر خودم نمیفهمدم. حالا کسی غیر خودم نمیفریبدم.
عقلم به دزد و لختی چند اختیار و دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
دیدگاهها
من شما را نمیشناسم اما با نوشته تون بسیار همذات پنداری میکنم. به گمانم این داستان مشترک همه ماست که زیر سایه یک نظام توتالیته زندگی میکنیم.
طعم گس سیاست در همه ی ارکان زندگی مان هست و شادی و غم مان ته مزه ای از سیاست دارد. با خودم فکر میکنم سعدی که آم زمان ها گفت “غم زمانه خورم یا فراق یار کشم/به طاقتی که ندارم کدام بار کشم ” اگر الان بود چی میگفت. اما به نظرم برای من و شما و همه ی ما چیزی ضروری است و آن اینکه در این وانفسا آزادی درونی خود را حفظ کنیم و نظام تولاتیه و غاصب حاکم به همه ی َشئو ن زندگی مان دست درازی کند.
در ضمن انتخاب شعر و موسیقی بسیار خوب بود.
پاینده باشید.
نویسنده
از نظر من ما در سخت ترین و پر رنج ترین بخش تاریخ زندگی نمی کنیم. همه ادوار شاهد رنج هایی بودن چه بسا بیشتر از ما و این همان جایی ست که من رو به شک وا می داره به اینکه انسان برای چه زاده شده؟ برای تولید رنج و دیدن رنج؟ در همین ایران ما کمترین قرنی رو پیدا می کنید که جنگی درونش اتفاق نیفتاده باشه و صدها کشور دیگه مانند ایران در همین وضعیت بوده و هستند. بنابراین من مشکل رو بیشتر از وجود یک نظام توتالیته می بینم. مشکل از نفس و زیاده خواهی آدم هاست که با رفتن نظام توتالیته هم درست نمی شه. اما اون بخش از صحبت شما که می گه باید آزادی درونی خودمون رو حفظ کنیم کامل درست و زیبا و به جاست.
ممنونم از اینکه نوشتید