از حس همین لحظه مینویسم. خستگیِ زیاد تو وجودم نشسته. عمیقا از دریافت و فهم رفتارهای چند ماههی گذشته خودم متعجب ام. حالا چیزی رو میفهمم که حتی بیانش برای خودم سخت و سنگینه. من در یک مسیر تکراری به دنبال حمایتگری و اعتماد سازی در وجود دیگرانم. از رفاقت طولانی با “الف”. از همراهی با تنهاییِ “عین” و همراهی و حمایت زیاد از “الف” و “سین” و دیگرانی که بسیارند. درد اما جاییه که در نقطهی مقابل، خودِ من توانایی دریافت هیچ گونه حمایت و همراهی رو ندارم. باقی بقایتان خرده خوانندگانِ وَرَنج.
پ.نون: هیچ آهنگی برای این پست ندارم. این یعنی هیچ ریتمی بیانگر حال فعلی من نیست. سکوت برای این پست مناسبتره.