باید سریعتر برمیگشتم به خانه و تمریناتم را برای فردا آماده میکردم. هنوز در فکر صحبت های شب گذشته بودم. در باب عشق. آیا من اشتباه میکردم و دلایلم برای عشق ورزیدن کافی نیست؟ حوصله پیاده رفتن ندارم. سوار اتوبوس شدم. فیدیبو را باز کردم. عشق را جستجو کردم. در باب عشق و فلسفه عشق …
ذومهر خود را پرستش کرد و افسون آنچنان که باید حیله که افسونگر او افسانه من و جز این راهی نبود
دکتر عزیزم توصیه کرد به خواندن کتاب های وجودگرا. از این باب عصر جمعه دیالوم به دست راهی کافه آفتاب شدم. خبر آمده که شهردار و شهرداری بی کفایت مشهد قصد تعطیل کردن کافه را دارد. این آخرین دیدارم با آفتاب است. گل اندام سفارش می دهم. کنجی می نشینم و شروع به خواندن می …
«لوب جلویی» مغز من صبح زود و آخر شب فعال می شود. بدین صورت که برای احیای قنات ها, کشاورزی شهری, تولید جریان الکتریکی از ارتعاش گرافن و کلونی نانو ربات های زیست سازگار ایده پردازی می کند. «لوب عقبی» اما مشغول طرح لحظات لذت بخش با معشوقه ام است. صبح ها کمی ساز می …
دیگر نتوانستم برای ننوشتن تمرین کنم. من که نویسنده خوبی نیستم و اینجا را برای برون ریزی احوالات ساخته بودم حالا چند هفته ای بود که دست از نوشتن همین خرده پاراگراف های کوتاه کشیده بودم. اما امشب دیگر نتوانستم. همین چند ساعت پیش یکی دیگر از دوستانم رفت. احتمالا برای همیشه. یکی از هزاران. …
برایتان از غربت نگفته بودم! البته که این بلاگ خواننده چندانی ندارد که من برایشان سخن برانم. اصلا اینجا حس عجیب غارگونه ای دارد و این نوشتهها حکم نگاره های روی دیوارهای غار. بگذریم. غربت! وضعیتی عمیقا دردناک و چندلایه. چیزی عجیب که از به هم پیوستن چند احساس به وجود میآید. کمی غم بعلاوه …
سال چهارصد و یکم است. صبح ناشتا ایوانف را باز میکنم و در نقش ها فرو میروم. چرند است. فعلا همه چیز چرند است. برنامه چند ماه آینده ما مردم دویدن است. برای یافتن پاسخی درخور به همه چیزمان. همه چیزمان که بر باد رفته. همه چیزمان که هیچ شده. کمی عقبتر به آینده نگاه …
ساعت ۵ صبح است. یک چیزی انگار اجازه نمیدهد آسوده بخوابم. ترشحات نابجای هرمون های مردانه یا شلوغی های روزهای اخیر. نمیدانم! تکلیفم نامشخص است. البته که از ابتدای خلقتمان همین بوده. موشهای آزمایشگاهی بیچاره! گهگاه به انتهای این داستان فکر میکنم. به جبر جغرافیایی و نظم نوین جهانی و ایدوئولوژی اسلامی! به خدا و …
نگاره اولسالها پیش در دوران دبیرستان همکلاسی داشتم به نام X که الگو و اسوه دیگران شده بود. نمرات و رتبه و تراز درسیاش همیشه عالی بود. در کلاس دیگر هم فردی بود به نام Y که رؤیای رتبه کنکور زیر ۱۰ داشت و همینطور هم شد. این روزها پیگیر هردویشان بودم. یکی کانادا و …
امشب برای بار هزارم تنها و تنها به بالای نزدیکترین کوهی که میشناسم رفتم. تنها و خسته از تمامی نشخوارهای فکری این روزها. راستش برای من یکی دوران سختی شده. تصمیمات بزرگ، عشق و دوست داشتن، کار و کار و کار، این معده درد لعنتی، جلسات روانشناسی، جاه طلبی و کمالگرایی و سفری که نمیدونم …