پوست انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) از پوست دررفتن. سخت رنج دیدن . رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی .سخت تعب بردن از درازی یا سختی کار یا راه یا هوا

بعد از الف پائولوکوئیلیو، روزها در راه شاهرخ مسکوب قشنگ‌ترین خاطره نویسی یا حتی حدیث نفسی بود که خواندم.

از پیشگفتار:

روزهای عمر در ما می‌گذرند بی آنکه دیده شوند. از بس همزاد همدیگرند. همه تکرار یک نُت و یک تصویر مکرر که نه شنیدنی است و نه دیدنی. عبور شبحی بی صورت و صوت در مه، و آینده ای عکس برگردان گذشته و زمان حالی خالی! در این میان روزهای کمی «گذرای ماندگار» اند زیرا طرحی و رنگی دارند که در خاطرمان نقش می‌بندد و ما از برکت وجود آنها از خلال پوسته های خاطره، منزلگاههای عمر را به یاد می‌آوریم، صاحب گذشته می‌شویم و از این راه به زمان حال خود – خوب یا بد – معنا می‌دهیم.

و این آهنگ که خاطره شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *