اندرونی احوالات – سوم (برای هیچْ ماندن)

گاهی اوقات اینطور پیش میره که صبح زود، حدود ساعت پنج هوایی میشم که برم حرم. چند ماهی می‌شد که به حرم نرفته بودم. راه می‌افتم. حدود ساعت هفت پایین مسجد گوهرشاد رو‌ به روی ضریح میشینم. صحن پر از گنجشکه. خادمی کنارم می‌ایسته و به خادم دیگری چند جمله ایراد می‌کنه و میره: “به …

داغیِ غروبِ غم‌دارِ پنج‌شنبه

غروب پنج‌شنبه است. زور آفتاب کم شده اما شدیدا غم داره. پیاده از میدون ملک آباد به سمت تقی آباد میرم. هندزفری تو گوش As walking on canopy رو گوش میدم. دم در بیمارستان قائم پیرمردی بهم اشاره می‌کنه. می‌فهمم که کمک میخواد اما نمی‌دونم چی می‌خواد. میرم سمتش. هندزفری رو درمیارم. آروم بهم میگه …

غرقه‌گی

امشب از دنیا و مافیها رها شدم. آخرین بار پاییز ۹۸ درست چند روز قبل شلوغی‌ها این حس رو داشتم. چند روزی بود که شغل و کار برنامه نویسی اومده بودم بیرون و دلم تجربه جدید میخواست. شروع کردم به کشت و کار. حدود دو هفته هر صبح تنها میرفتم سر زمین و مثل یک …

احساسات می‌گذرند، رنج می‌ماند

زمانی بود که فکر میکردم باید فیلم بردار بشم. دقیقا وقتی که دوربین فیلم‌های ترنس مالیک رو مثل یک روح ناظر و رها می‌دیدم. نشد و نشدم. سال سوم دبستان هم وقتی انشای معروف “دوست دارید در آینده چه‌کاره شوید” رو ازمون خواستن کاملا مغرور و متفاوت نوشتم سفالگر. این حس آمیختگی با گِل هم …

اندرونیِ احوالات – دوم (I am lost)

و ذالنون اذذهب مغاضبا بعضی شب‌ها همراه بابا دبه‌های عسل را پر میکنم. و به این فکر میکنم که یک انسان در حدود ۶۰ سالگی خود با چه انگیزه‌ای این‌طور کار میکند. انگار همه چیز را پشت کار پنهان میکند. کار و کار و کار. قدیم‌تر ها از عشقش به بزرگان دین شنیده بودم. وقتی …

اندرونیِ احوالات – یکم (فقدان)

کارگران مجبور به کارند این روز‌ها در شرکتی در دانشگاه فردوسی مشهد مشغول به کارم. همه چیز خوب است انگار. دانشگاه و دانشجوها من را به ده سال پیش می‌برند. ایده ها و انگیزه های جدید. شروع بلاک چین و ترکیب کردنش با همه چیز. هم صحبتی با مسلم و رفتن به سمت انرژي های …

و رنج عشق همه این است…

در این واپسین دقایق سال وحشت و خون همه‌ی نگاهم به حضور بهار است و در برزخی از امید و ناامیدی غوطه‌ور شده ام. به اتصال و نخ اتصال و انتهای آن نخ فکر می‌کنم. من دیگر با هیچ موجودی اتصال ندارم. امیدم به عشق بود که آن هم همه رنج و رنج و رنج. …

پوست انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) از پوست دررفتن. سخت رنج دیدن . رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی .سخت تعب بردن از درازی یا سختی کار یا راه یا هوا

بعد از الف پائولوکوئیلیو، روزها در راه شاهرخ مسکوب قشنگ‌ترین خاطره نویسی یا حتی حدیث نفسی بود که خواندم. از پیشگفتار: روزهای عمر در ما می‌گذرند بی آنکه دیده شوند. از بس همزاد همدیگرند. همه تکرار یک نُت و یک تصویر مکرر که نه شنیدنی است و نه دیدنی. عبور شبحی بی صورت و صوت …